آذین کوچولوی ما

پنجمین روز - 6 اردیبهشت 91

سلام الیاسی سلام آذینی دلم براتون خیلی تنگ شده، بابایی وقت اذان صبح زنگ زد، مامانی دیشب تا 4 صبح بیدار بود و کار می کرد خدا رو شکر یه سفارش جدید گرفتم، از وقتی بابایی رفته تقریبا روزی 18 ساعت پشت کامپیوترم، اینجوری کمتر دلتنگی میکنم، آخه وقتی کار نداشته باشم و دلم واسه بابایی تنگ شه گریه می کنم.   مواظب خودتون باشید، مامانی خیلی دوستتون داره ...
6 ارديبهشت 1391

اولین روز - 2 اردیبهشت 91

آذینی مامانی داره دلش درمیاد خانومی بالاخره بابایی رفت آذین، یعنی الان کجاست؟ داره چیکار میکنه؟ چیزی خورده؟ حالش خوبه؟ زبونم لال ضعف نکنه؟ وای آذینی از صبح دلم داره درمیاد، مامان بزرگ میگه چیه؟ چی شده؟ داری گریه میکنی؟ میگم : نه هیچی ساعت 6 و 6 دقیقه صبح به بابایی زنگ زدم گوشیش خاموش بود باورم شد که رفته امروز دوم اردیبهشت 1391 مامانی، قرار شد بابایی بره سربازی و مامانی کار کنه تا بابایی برگرده تا بعد از اینکه به سلامتی برگشت دوتایی زندگی کوچیک و شیرینمون رو بسازیم. ان شاءالله خدایا ! الیاسمو به تو سپردما، جونمو به تو سپردما مراقبش باش خدایا ! تو رو به خودت قسمت میدم مواظب عشق من باش ...
5 ارديبهشت 1391

دومین روز - 3 اردیبهشت 91

سلام آذینی امروز دومین روز که بابایی از پیش ما رفته، قبل رفتنش خیلی میترسیدم خانومی اما امروز چند بار زنگ زد، دلم آروم گرفت آذین حتی ساعت 6 صبح زنگ زد خیلی باحال بود آخه داشتم خوابشو میدیدم   مامانی تو و بابایی رو خیلی دوست داره از این دور دورا هردوتون رو میبوسم یکی تو یکی بابایی ...
5 ارديبهشت 1391

سومین روز - 4 اردیبهشت 91

سلام بابایی سلام آذینی مامانی داره واسه داشتنتون همه تلاششو میکنه اما  مامانی خیلی خسته ست     خدایا   تو بهتر از هر کسی میدونیکه مامانی خیلی دوستشون داره         ما رو تا دنیا دنیاست مال هم کن       مامان و باباهای مهربون تو رو خدا واسه با هم بودنمون از ته ته قلبتون دعا کنید، بابایی و آذینی همه دنیای من هستند           ...
5 ارديبهشت 1391

کاش کنارم بودی

دلم واست خیلی تنگه الیاسی کاش کنارم بودی..... بع بعی کوچولومونو چسبوندم به سینه م..... به گرمای دستات نیاز دارم عزیزم تو همه زندگی منی پدرسوخته     خودتو خوب بپوشونیا الیاسی، اونجا هوا شبها سرده عمرم....آروم بخواب عشق ابدی من ...
4 ارديبهشت 1391