آذین کوچولوی ما

سلام آذینم

الان ساعت 12:53 روز دوشنبه مورخ 1391/10/25 هست دختر ماهم پارسال تو این لحظات بابا الیاس پیشمون بود اما الان فرسنگ ها دورتر از ماست دلم براش یه ریزه شده آذینم کاش این انتظار شیرین تموم شه و تو و بابایی برای همیشه برگردید به خونه کوچیک و گرممون با اینکه سال 91 بابایی ازم دور بور اما بهترین و قشنگترین سال زندگیم بود چون خدا بابایی رو بهم داد آذینم به لطف خدا مشکلات داره یکی یکی از سر راهمون برداشته میشه و ان شاء الله تا چند هفته دیگه ... تو هم واسه مامانی و بابایی دعا کن عزیزم مامانی خیلی دوستتون داره میبوسمتون مامانی       ...
25 دی 1391

سالروز بهترين روز زندگي ام بر هردومون مبارك

سلام دختر خوشگلم مدتهاست که چیزی واست ننوشتم، آخه خیلی سرگرم کار بودم سعی کردم دلتنگی هامو با کار پر کنم، حالا بابایی اومده، الان پیش بابابزرگ تو بیمارستان رشت هستش خیلی الان دلم هواشو داره آذین، دخترم... میدونی فردا چه روزیه؟! فردا بهترین روز زندگی من و بابایی هستش فردا سالروز آشنایی من و بابایی .... ...
30 مهر 1391

بیست و هشتمین روز - 29 اردیبهشت

امشب بابایی باید بره، باز دلم بازیش گرفته آذین الهی بمیرم واسه الیاسی شده پوست و استخوون، دیروز که دیدم شوکه شدم، خیلی آفتاب سوخته شده مامانی بابایی ساعت 7:30 رفت رشت که از اونجا بره مشکین شهر قبلش با مامان بزرگ حرف زدم، چه زن دوست داشتنیه مواظب خودت باش بابایی خدا به همرات
8 خرداد 1391

بیست و ششمین روز - 27 اردیبهشت

آذینی امروز یکی از بهترین روزهای زندگیمه خانومی بابایی ساعت 17:39 زنگ زد و گفت که یک ساعتی میشه که از پادگان اومدن بیرون و الان توی اردبیله وای خانومی بابایی فردا پیشمه، میتونم یه دل سیر نگاش کنم، بوش کنم، قربونش برم، واسش کلی خوراکی بخرم و همشو خودم بخورم ...
27 ارديبهشت 1391