آذین کوچولوی ما

نهمین روز - 10 اردیبهشت 91

شب بخیر آقایی شب بخیر آذینی ساعت الان 3:10 بامداده و من طبق معمول شبهای گذشته بیدارم دیروز غروب به عمه آذر زنگ زدم واسه اولین بار آخه داشتم از دلتنگی و غصه میمردم، بابایی هم نبود که منو آرومم کنه، واسم بوی بابایی رو میداد بعد حرف زدن با اون خیلی آروم شدم الیاس، بعد رفتن خواستگارا بغضم ترکید زدم زیر گریه، کجایی حال و روزم رو ببینی آخه پسر یعنی چند خط نوشته روی کاغذ محکمتر از پیمان ابدی و ناگسستنی بین دو تا عاشقه !!!!!!!!!!!!!!!! بوس رو پیشونیتون...دوستتون دارم ...
10 ارديبهشت 1391

الیاسی برگرد تورو جون خانومی برگرد

الیاسی خانومیت داره از غصه  میمیرها...   الیاسی الیاسی الیاسی تورو خدا برگرد تورو جون مریم برگرد این یکی رو دیگه نمی تونم بگم نه الیاس الیاس الیاس میخوان مامان آذینتو بدن به یکی دیگه، لج کردن میگن این یکی دیگه نه الیاسی تو رو خدا برگرد من فقط تو رو میخوام مریم بدون الیاس دیگه مریم نیست یه مرده متحرکه خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
9 ارديبهشت 1391

هشتمین روز - 9 اردیبهشت 91

سلام آذینی خوبی مامانی؟ الهی مامانی فدات شه از دیروز از بابایی خبر ندارم، دلم خیلی تنگشه، تو هم که نیستی مامانی، دیشب تا نزدیکای 5 خوابم نبرد، آخه دیروز جمعه بود دلم خیلی تو و بابایی رو داشت...بوس بوس
9 ارديبهشت 1391

تو عشق منی پدرسوخته

دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم   با تو می مانم الیاسم     با تو می مانم بی آنکه دغدغه  فردا را داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت عزیزم     ...
8 ارديبهشت 1391

سلام پدر و دختر شیطون

سلام شیطونا خوبید؟ خوشید؟ خوب خوابیدید؟ آخ آذینی امروز یکی از بهترین صبحهای زندگیم بود، ساعت 6 و نیم داشتم خواب بابایی رو میدیدم که گوشیم زنگ زد، یکهو پریدم دیدم روی ماه بابایی افتاده رو صفحه گوشی...با شنیدن صداش...به آرامش رسیدم...
8 ارديبهشت 1391

هفتمین روز - 8 اردیبهشت 91

ساعت الان از 3 بامداد هم گذشته آقایی اما من هنوز دارم کار میکنم لااقل اینجوری خودمو مشغول میکنم تا دیگه گریه نکنم، آخه میدونی که فقط کافیه یه قطره اشک از چشمام بریزه اون وقت سردرد بدی میکنم. بیقرارتم الیاس کاش اذان صبح زنگ بزنی، خدایا مواظبش باشیا، تو که همیشه دوسم داشتی پس تو رو به خودت قسمت میدم مواظب الیاسیم باشی
8 ارديبهشت 1391

دلم خیلی هواتو داره الیاس

امروز بابایی زنگ نزد آذینی، تا الان خودم رو کنترل کردم آخه نمی خواستم بقیه اشکامو ببینند اما الان بغضم ترکیده، کاش بودی الیاس قربون حکمت خدا برم، آخه کی باورش میشد که توی 26 سالگی اینجوری دیوونه ت بشم پسر، تو از کدوم دیار بودی الیاس که اینجوری عاشقم کردی؟! بعد از یه عمر گشتن و گشتن با یه نگاه ت دلمو لرزوندی!!! یادته اونروز تو مرکز وقتی سرمو کردم تو نقشه گفتم این که چیزیش معلوم نیست، تو یکهو اومدی کنارم دست گذاشتی رو نقشه، من آروم سرمو بلند کردم نگام گره خورد تو نگات و ......... تو همه دنیای من شدی نفسم   تموم روز بیقرارتم، هرجا رو که نگاه میکنم انگاری تو هستی، همه جای بوی تورو میده، تو جوونمی پسر دو سال که چ...
8 ارديبهشت 1391

ششمین روز - 7 اردیبهشت 91

در فراقت چشمانم همیشه بارانیست الیاسم ...   مینویسم از دلــــــــم شایـــــــد که دل شادان کند یاد رویت مرهمی بــــــر آن غـــــــم هجران کند مینویسم تا کـــــــــه جمله هـر کـــدام از عاشقان بشنوند و خوانــدن آن چشمشان گـــــــــریان کند  هـــــــــر زمان امید دارم بــــــر وصالت میرسم  غافل از آنـــــــــم فراقت این دلـــــــــم نالان کند  ترسم این عمــــر از غمت روزی به پایانش رسد  آرزوی وصل تـــــــو چشم مرا حیـــــــران کند  من که عمـــری عشق را بیهوده می انـــــگاشتم  فاش گویم کاین تــــــــــــواند درد من درمان کند  ماهروی خوب م...
7 ارديبهشت 1391