آذین کوچولوی ما

بیست و پنجمین روز - 26 اردیبهشت

پرسیدم... چطور بهتر زندگی کنم ؟ با كمی مكث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز ... شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن زندگی شگفت انگیز است در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی پرسیدم آخر ... و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود، ادامه داد : مهم این نیست که قشنگ باشی ... قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر ... كوچك باش و عاشق ... كه عشق خود میداند آئین بزرگ كردنت را ... بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی ... موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ...   ...
27 ارديبهشت 1391

بیست و چهارمین روز - 25 اردیبهشت

بابایی دیشب موقع اذان صبح زنگ زد آذینی، هر دومون خیلی خوشحالیم خانومی من که تموم شب خواب بابایی رو دیدیم، خواب دیدم عروسیمون بود مامانی تموم روزم نازش دادمو صداش کردم وای خدای من خیلی دوست دارم خدا جون توی دنیا هیچ چیز با ارزشتر از الیاسی وجود نداره آخ جووونمی الیاسم خدایا شکرت خدایا ! مواظبم عشق من باش ...
25 ارديبهشت 1391

بیست و دومین روز - 23 اردیبهشت

گاه در زندگی، موقعیت هایی پیش میاد که انسان باید تاوان دعاهای مستجاب شده ی خود را بپردازد... دلتنگتم الیاسکم روزهای دور از تو را هرگز نخواهم شمرد، تا همیشه بگویم همین دیروز بود... تو رو خدا تو رو به تمام مقدسات عالم تو رو به مرگ خانومی برگرد الیاس بی تو دووم نمیارم الیاس این روزها میگذرن اما من هرگز از این این روزها نمیگذرم الیاسم جونم عمرم نفسم عشقم برگرد برگرد بابایی دلم واسه چشمون سیات یه ریزه شده امروز روز من بود بیا و بهترین هدیه دنیا باش واسه همسری که با تموم وجودش بهت عشق می ورزه الیاس تو بهترین هدیه خدایی خدایا شکرت   ...
23 ارديبهشت 1391