آذین کوچولوی ما

بیست و چهارمین روز - 25 اردیبهشت

بابایی دیشب موقع اذان صبح زنگ زد آذینی، هر دومون خیلی خوشحالیم خانومی من که تموم شب خواب بابایی رو دیدیم، خواب دیدم عروسیمون بود مامانی تموم روزم نازش دادمو صداش کردم وای خدای من خیلی دوست دارم خدا جون توی دنیا هیچ چیز با ارزشتر از الیاسی وجود نداره آخ جووونمی الیاسم خدایا شکرت خدایا ! مواظبم عشق من باش ...
25 ارديبهشت 1391

بیست و دومین روز - 23 اردیبهشت

گاه در زندگی، موقعیت هایی پیش میاد که انسان باید تاوان دعاهای مستجاب شده ی خود را بپردازد... دلتنگتم الیاسکم روزهای دور از تو را هرگز نخواهم شمرد، تا همیشه بگویم همین دیروز بود... تو رو خدا تو رو به تمام مقدسات عالم تو رو به مرگ خانومی برگرد الیاس بی تو دووم نمیارم الیاس این روزها میگذرن اما من هرگز از این این روزها نمیگذرم الیاسم جونم عمرم نفسم عشقم برگرد برگرد بابایی دلم واسه چشمون سیات یه ریزه شده امروز روز من بود بیا و بهترین هدیه دنیا باش واسه همسری که با تموم وجودش بهت عشق می ورزه الیاس تو بهترین هدیه خدایی خدایا شکرت   ...
23 ارديبهشت 1391

هفدهمین روز - 18 اردیبهشت 91

سلام گلهای زندگی من امروز غروبی با مامان رفتیم خرید، میخواستم واسه مامان به سلیقه خودش هدیه روز مادر بگیریم، بعد کلی این مغازه اون مغازه رفتن مامان از یه پارچه خوشش اومد و من دو تیکه خریدم یکی واسه مامانی اون یکی هم واسه مادر شوهر عزیزم، پارچه ها رو کادو گرفتم، الان روبه رومه فقط کاشکی مامان معصومه خوشش بیاد آخه من که هنوز ندیدمش و نمیدونم چه سلیقه ایی داره اما پارچه ها خدایی خوشکل و شیک هستن هنوز الیاسی نمیدونه آذینی، میخوام بابایی رو سورپرایزش کنم بووووووووووووووووس ...
19 ارديبهشت 1391